۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

یک تابلو با دو برداشت متفاوت

در بخشی از کارگاه نویسندگی "پیرایه یغمایی" قرار شد تا هر کس، برداشتهای متفاوت خود را از تابلوی مشهور "سوم مه 1808"  در هر قالبی که می خواهد، بنویسد، دو برداشت زیر نگاههای متفاوت من به این تابلو می باشد: 





برداشت اول :



پرنده ها،
از آسمانم که می گذرند ،
دهان به دهان
راز هوای مرا
 به جوانترها می گویند:
بعد از سالها هنوز
یاد دستان مادرینلوس
در عطر گلهای این صخره، جاریست.

***
برداشت دوم: 
خاک بر سرت خوزه، حقت بود که اینجوری بمیری. از قدیم گفتن داروی حماقت مرگه. اصلا جگرم خنک شد دیدم که مُردی، این سزای کسی یه که به حرف دختر بزرگترین بانکدار مادرید گوش نمی ده. تو فکر کردی واقعا کی هستی؟ نکنه چون من تحویلت گرفتم و آنروز کالسکه فرستادم دنبالت ، توهم زدی؟ شاید هم تقصیر من احمق بود که نیمی از پستانهایم را بیرون گذاشتم و گرانترین عطر پاریسی که دوستان پدرم هدیه داده بودند را به خودم زدم. از همون روز شناختمت ، کله ات بوی قورمه سبزی می داد. هی الکی گیر دادی به بابای من و گفتی که با فرانسوی ها ارتباط داره . آخه احمق، اگه هم ارتباط داشت که برای تو بد نمی شد. هی گفتی مادرید ، اسپانیا ، وطن، وطن ... آخه الان وطن برات چه فایده داره وقتی مردی؟ وقتی منو از دست دادی وطن برات چکار می کنه؟ به قول بابام، اسپانیا را که نمی تونن که از بین ببرند، فقط اونایی که حاکمش هستند عوض می شن. همین هم شد.  هر چی فکر می کنم خیلی خر بودی ، اینقدر جوون خوشگل توی این شهر بود که از خداشون بود که من نگاهشون کنم ، اونوقت من خنگ چرا باید از تو خوشم بیاد ، نمی دونم؟ اما کور خوندی، بعد از اینکه تو رفتی ، رفتم با آلبرتو دوست شدم و یک ماه تمام هر شب باهاش خوابیدم، خیلی خوب بود ولی بیچاره مریض شد و دیگه جون و جریق کار نداشت.من هم رفتم با فیدل ، سر حسابدار  بانک بابام دوست شدم، اون احمق هم بعد  از چند هفته که خوب حال و حولاش رو کرد ، گفت پستانهات خیلی بزرگند. من هم زدم در کونش و بیرونش انداختم. الان هم با فرناندو دوستم، خیلی هم خوش می گذره . فرناندو خیلی دوستم داره ، می گه تو هات ترین دختر شهری! مثل تو احمق نیست که قهرمان بازی دربیاره و اینجوری دستاش رو بگیره بالا. بابام گفته اگه با هم ازدواج کنیم می فرستدمون پاریس زندگی کنیم. پاریس می فهمی ؟ پاریس ؟ نه اینجا توی این همه کشت و کشتار و کثافت. اصلا دلم خنک شد که فرانسیسکو این تابلو رو نشونم داد. خاک بر سرت ، خااااک بر سرت خوزه.






پی نوشت : تابلوی «سوم ماه مه 1808 » یا « اعدام مادرینلوس» یکی از شاهکارهای نقاش اسپانیایی « فرانسیسکو گویا» است که در آن تیرباران شهروندان اسپانیایی(اهالی مادرید) توسط سربازان امپراطوری فرانسه - در خلال سالهای اشغال اسپانیا به دست ناپلئون تصویر شده است. این تابلو تصویر روی جلد کتاب "خرمگس" نیز هم هست .برای پیدا کردن منابع بیشتر  " Execution of Madrilenos by Francisco Goya " عبارت را جستجو کنید.
امیر مددی - 13/09/2011

۴ نظر:

حسین قربانی گفت...

شعر را خیلی دوست داشتم..زیبا بود

حسین قربانی گفت...

http://golem.blogfa.com/

این آدرس وبلاگ استاد من رضا هستش

Unknown گفت...

ممنون حسین جان

رضا گفت...

سلام
جالب بود و کاری نو
شعر هم زیبا بود
مرسی