۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه

بی تردیدی نخستین !


یادی در میان غبارها به خاطرم می آید
و حسی را برای آشفته شدن خوابم می آفرینم ،
" بی تردیدی نخستینت را فراموش نکن "
دنیا، داستان هزار و یکشب تو نیست
که بی آنکه به خود آیی ، کتاب را ببندی و بخوابی ،
" بی تردیدی نخستینت را فراموش نکن. "
هزاران انسان فرهیخته ،
هزاران انسان پاک ،
بی آنکه بخواهند،
در گذشت بی درنگ زمان ،
فراموش کرده اند ،
رازی را که عمری در آرزویش ،
شبها آسوده نخوابیدند ،
" بی تردیدی نخستینت را فراموش نکن. "
و هیچگاه بی خیالی ات را
از پاگذاشتن کوری بر سنگی
آذین مبند .
تو ،
تنها نقشی از بی شمار هیات یکسان زمین را برگزیده ای ،
آنچنان که درختان را گونه ای ،
یا ماهیان را رنگی .
گذار تو ا زمین ،
به کوتاهی خوابی می ماند ،
که به رویایی ،
یا به کابوسی طی شود .
و صبر می باید کرد
و تا انتهای این غروب زیبا را تماشا !
" بی تردیدی نخستینت را فراموش نکن "